فرهنگ امروز/ محمد هدایتی: «هیچکس انتظارش را نداشت، این اتفاق در جهانی روی داد که به دلیل فلاکت اقتصادی، بدبینی سیاسی، تهیشدگی فرهنگی و ناامیدی شخصی، سراسر تیره شده بود. ناگهان مردم با دست خالی توانستند دیکتاتورها را سرنگون کنند؛ حتی اگر دست آن دیکتاتورها آغشته به خون قربانیان شده بود، شعبدهبازان مالی که تاکنون مورد حسد عمومی بودند، آماج تحقیر همگان شدند.» (کاستلز، ۱۳۹۳: ۸)
این بخشی از عباراتی است که کاستلز از طریق آن، زمینهای را که به بروز جنبشهای اجتماعی سالهای اخیر منجر شد، به تصویر میکشد؛ جنبشهایی که موضوع جدیدترین کتاب وی هستند: «شبکههای خشم و امید: جنبشهای اجتماعی در عصر اینترنت». برای کاستلز، این جنبشها برآمدن نوری از دل تاریکی است. «در حاشیهي جهانی که به آستانهي ظرفیت خود برای زندگی انسانها در کنار هم و سهیم شدن زندگی با طبیعت نزدیک میشد، افرادی دوباره گرد آمدند تا اشکال نوینی از ما بودن، مردم بودن را تجربه کنند.» (همان: ۹)
چه بود آنچه این جنبشها را برانگیخت؟. برای کاستلز این جنبشها تجسمبخش وجوه مختلفی از خواستهای مشارکتکنندگان است: «فقط فقر یا بحران اقتصادی یا فقدان دموکراسی نبود که این شورشهای چندوجهی را ایجاد کرد. البته همهي این جلوههای اندوهبار جامعهي ناعادلانه و سازمان سیاسی غیردموکراتیک در اعتراضها متجلی بود، اما عمدتاً و در درجهي اول، احساس حقارت ناشی از بدبینی و خودبینی صاحبان قدرت، اعم از قدرت مالی، سیاسی یا فرهنگی بود که مردمان را گرد هم آورد تا ترس را به خشم و خشم را به امید برای انسانیت بهتر تبدیل کنند.» (همان: ۱۰)
کاستلز در این کتاب، در پی یافتن پاسخ این سؤال است که چه چیز بسیج تودهای در مقیاس جهانی را در سال ۲۰۱۱ موجب شد؟ از نظر او، جواب ساده است: این جنبشها برمبنای شبکههای اجتماعی اینترنتی به وجود آمدند و در جهانی از ارتباطات بیسیم سرایت یافتند. اینترنت فضای خودمختاری برای مبادلهي اطلاعات و به اشتراک گذاشتن احساسات جمعیِ خشم و امید خلق کرده است.
اهمیت این شبکهها برای کاستلز از آن روست «که تا اندازهي زیادی خارج از کنترل حکومتها و شرکتها عمل میکنند، واسطهای شدهاند برای به هم پیوستن افراد به یکدیگر. این افراد به هم پیوستند و این با هم بودن، کمک کرد تا بر ترس غلبه نمایند؛ ترسی که همواره ابزاری بوده است برای سلطهگران در جهت بازتولید نظم و مناسبات موجود.» (همان)
«شبکههای خشم و امید» برخلاف دیگر آثار کاستلز، فاقد استدلالهای پیچیدهی نظری است. با این حال، نظریههایی که پیشتر کاستلز پرورانده است، بر این کتاب نیز سایه افکندهاند. شاید مهمترین این ایدهها، مفهومی از قدرت و بهویژه قدرت ارتباطی باشد که کاستلز در کتاب «قدرت ارتباطات» (۲۰۰۹) آن را تئوریزه کرده است. برداشت کاستلز از قدرت، متأثر از فوکو است. کاستلز روابط قدرت را سازندهی جامعه میداند؛ چراکه صاحبان قدرت، نهادهای جامعه را براساس ارزشها یا منافع خود میسازند. با این حال، وی نیز چون فوکو معتقد است که هرجا قدرت وجود دارد، ضدقدرت و مقاومت هم وجود دارد. ضدقدرت برای کاستلز عبارت است از: «ظرفیت کنشگران اجتماعی برای به چالش کشیدن قدرت جایگرفته در نهادهای جامعه بهمنظور درخواست نمایندگی ارزشها و منافع خودشان.» (همان: ۱۲)
خلق و حفظ نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، هنجارها و ارزشها، کاملاً مبتنی است بر شیوههايی که مردم دربارهي آنها میاندیشند. در این خوانش، قدرت معطوف است به مکانیسم خلق معنا برای افراد. از آنجایی که مردم معنا را از طریق کنش متقابل با شبکههای اجتماعی مختلفی که در دسترس آنهاست میسازند، ارتباطات و بهویژه تکنولوژیهای ارتباطی وقتی پای روابط قدرت هم به میان آید، از اهمیت اساسی برخوردارند.
همانطور که گفته شد، جنبشهای اجتماعی جدید بهشدت متکی به نقش شبکههای اینترنتی هستند، اما این تنها یک بُعد قضیه است. این جنبشها نیازمند ساخت فضاهای عمومی و ایجاد اجتماعات آزاد در فضای شهری نیز هستند. مفهوم فضای شهری برای کاستلز از اهمیت زیادی برخوردار است. از آنجا که فضای عمومی نهادی، که قانوناً فضای اختصاصیافته برای هماندیشی است، توسط منافع نخبگان مسلط و شبکههای آنها اشغال شده است، جنبشهای اجتماعی نیازمند ایجاد فضای عمومی جدیدی هستند که محدود به اینترنت نباشد، بلکه خود را در مکانهای زندگی اجتماعی رؤیتپذیر کند. به همین دلیل است که این جنبشها، فضای شهری و ساختمانهای نمادین را اشغال میکنند. (همان: ۱۷) این فضای عمومی جنبشهای اجتماعی، بهصورت یک فضای دورگه بین شبکههای اجتماعی اینترنتی و فضای شهری اشغالشده ساخته میشود. (همان: ۱۸)
کتاب «شبکههای خشم و امید: جنبشهای اجتماعی در عصر اینترنت» در هشت فصل تنظیم شده است. فصل اول صورتبندی کلی مسئله را مطرح میکند. اینکه جنبشهای اجتماعی مذکور در چه متن و زمینهای برخاستهاند و نوبودگی آنها چیست.
فصل دوم با عنوان «طلیعهي انقلاب: جایی که همهچیز آغاز شد»، روایتی از جنبشهای تونس و ایسلند ارائه میکند: «تونس و ایسلند چه وجه مشترکی دارند؟ هیچچیز. با وجود این، این شورشهای سیاسی که بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ نهادهای حکمرانی این دو کشور را دگرگون کردند، تبدیل به نقطهي ارجاعی برای آن جنبشهای اجتماعی شدهاند که نظم سیاسی را در جهان عرب به لرزه درآوردهاند و نهادهای سیاسی را در اروپا و ایالات متحده به چالش کشیدهاند.» (همان: ۲۷)
فصل سوم به انقلاب مصر میپردازد. کاستلز در اینجا هم به نقش اینترنت و شبکههای آن اشاره میکند. وی در باب اهمیت شبکهها، چنین نقلقولی را در کتاب ذکر میکند: «اگر ما رهبری سیاسی و ائتلافسازی را از انقلاب روسیه و اقدام مردمی را از انقلاب فرانسه یاد گرفتیم، انقلابهای عربی در تونس و مصر قدرت شبکهها را به ما نشان داد.» (همان: ۵۶) و جایی دیگر اشاره میکند که این انقلابها بهراستی توییت شدهاند. (همان: ۵۸) با این حال، کاستلز در مورد انقلاب مصر، بر نقش بیبدیل فضاهای عمومی و بهویژه میدان التحریر اشاره میکند.
در فصل بعدی با عنوان «کرامت، خشونت، ژئوپليتیک خیزشهای عربی» به مدل خاص جنبشهای عربی پرداخته میشود: «بدون هیچ شکی، اخگر خشم و امید که در تونس زاده شد و رژیم مبارک را ساقط کرد و به تونسی دموکراتیک و مصری پیشادموکراتیک انجامید، با مدلی یکسان به دیگر کشورهای عربی نیز گسترش یافت. این مدل یکسان عبارت بود از انتشار فراخوان در اینترنت، شبکهبندی در فضای سایبری و فراخوان برای اشغال فضای شهری بهمنظور فشار آوردن به حکومت برای استعفا و گشودن فرآیند دموکراتیزاسیون؛ از میدان لؤلؤ در بحرین گرفته تا میدان تغییر در صنعا.» (همان: ۸۵)
فصل پنجم به جنبش خشمگینها در اسپانیا میپردازد؛ جایی که بحران اقتصادی و فشارهای اتحادیهي اروپا برای کاستن از هزینهها و خدمات اجتماعی، اسپانیاییها را خشمگین ساخته بود. ناامیدی از احزاب سیاسی و سیاستمداران، ویژگی خاص جنبش اسپانیا بود. آنها دموکراسی واقعی را فریاد میزدند: «دموکراسی واقعی اکنون، خیابانها را اشغال کنید، ما کالایی در دستان سیاستمداران و بانکداران نیستیم.» (همان: ۱۰۱)
در فصل ششم، نویسنده به جنبش اشغال والاستریت میپردازد؛ جنبش ۹۹درصدیها. نویسنده به تأثیرات قیامهای کشورهای عربی و بهویژه انقلاب مصر بر این جنبش میپردازد؛ امری عجیب که با این جملات بیان میشود: «این تندر از میدان تحریر آمد؛ چیزی که خود یک طنز تاریخ بود، زیرا برای بیشتر آمریکاییها تنها چیزهای بااهمیت در خاورمیانه، نفت و اسرائیل است.» (همان: ۱۳۸)
در فصل هفتم با عنوان «تغییر جهان در جامعهي شبکهای»، نویسنده خلاصهای از مباحث و خصوصیاتی را که به جنبشهای اجتماعی جدید نسبت داده است، ارائه میکند؛ تصویر تیپ ایدهآلگونهای از جنبشهای اجتماعی معاصر که به مدد اینترنت شکل میگیرند. از میان ویژگیهای مشترک این جنبشها میتوان به این موارد اشاره کرد:
این جنبشها در اشکال مختلف شبکهای هستند؛ نوعی شبکهبندی چندوجهی. (همان: ۱۸۶) بهطور همزمان محلی و جهانی هستند. (همان: ۱۸۸) از لحاظ پیدایش، تا اندازهي زیادی خودجوشاند و معمولاً بر اثر اخگر خشم که یا مرتبط با یک رویداد خاص است یا اوج نفرت از کنشهای حاکمان است، برانگیخته میشوند. به تبعیت از منطق شبکههای اینترنتی، ویروسی هستند. به یک معنا، بدون رهبرند. خودتأملگر هستند. بهندرت جنبشهایی برنامهدارند.
کاستلز همانطور که خود در بخش مقدمهي کتاب اشاره کرده است، این کتاب را «فوری» نوشت، در پاسخ به درخواست دوستان و همکاران. کتاب فاقد مباحث نظری جدی است؛ امری که خود نویسنده هم بدان معترف است. مباحث نظری دربارهي جنبشهای اجتماعی و نقش رسانههای اجتماعی ارائه نمیشود. خبری از تعاریف این پدیدهها نیست. کاستلز خود میگوید هدفش صرفاً ارائهي فرضیههایی است دربارهي چشماندازهای شبکههای اجتماعی. (همان: ۱۲) با این حال، دربارهي میزان مرتبط بودن فرضیاتی که مطرح میکند و مثالهای ارائهشده در کتاب هم تردید وجود دارد. خواننده با این پرسش میماند که آیا این مثالهای مورد بحث، واقعاً از فرضیات او دربارهي نقش اینترنت در بسیج کنش سیاسی و خلق شکل جدیدی از مشارکت سیاسی حمایت میکنند یا نه.
به نظر میرسد در جنبشهای مورد نظر کاستلز، قضیه پیچیدهتر از اینها باشد. آنچه از تفسیر او ناشی میشود این است که تکنولوژیهای اینترنتی در بسیج سریع مردم و همکاری آنها، نقش بازی میکنند. با این حال، مثالها و دادههای استفادهشده نشان میدهد همچنانکه بسیاری از محققان جنبشهای اجتماعی اشاره کردهاند، رابطه بین جنبشهای اجتماعی و تکنولوژیهای جدید، مورد چانهزنی مداوم قرار میگیرد و با دیالکتیک پیچیده بین دگرگونیها و تداومها، بین امر تکنیکی و اجتماعی و بین مخزن سیاسی جدید و کهنه، کنش سیاسی و فعالیت رسانهها تعریف میشود. آنچه دربارهي کتاب کاستلز جای تعجب دارد، ناتوانی در پرداختن به این پیچیدگی است. این امر تاحدی ناشی از این واقعیت است که کاستلز از درگیر شدن با مباحثات نظری اصلی دربارهي جنبشهای اجتماعی و تکنولوژیهای رسانهای جدید، امتناع میورزد. کاستلز این رابطه را بسیار خطی نشان میدهد و پیچیدگی قضیه و ترکیب این متغیر با متغیرهای دیگر در زمینهي بروز اعتراضات را به چنگ نمیآورد.
در واقع بسیاری معتقدند که کاستلز در دام نوعی جبرگرایی تکنولوژیکی افتاده است؛ هم در سطح نظری و هم در سطح تجربی. در سطح نظری، او تکنولوژی و بهویژه شبکههای اجتماعی جدید را عرصهای برای فرار از حوزهي کنترل دولتی و شرکتی میداند. در اینجا کاستلز پتانسیلهایی که این تکنولوژیهای نوپدید در زمینهي کنترل و مانیتورینگ در اختیار دولتها قرار دادهاند را نادیده میگیرد. به یک معنا، او فقط بُعد رهاییبخش این پدیدهها را مدنظر دارد. در بُعد تجربی نیز تکنولوژی به متغیر اصلی برای تغییرات بدل میشود و جنبشها محصول شبکههای اینترنتی قلمداد میشوند. این مسیری که کاستلز طی نموده است شاید ناشی از برداشت کلیتری باشد که او از جهان امروزی دارد؛ جایی که او از آن به عصر اینترنت یاد میکند و یا جامعهي شبکهای. این امر در عنوان کتاب هم پیداست؛ «جنبشهای اجتماعی در عصر اینترنت». به نظر میرسد این مفهومپردازی از جامعهي امروزی و اینترنت را خصیصهي مرکزی آن دانستن، جای سؤال داشته باشد.
مسئلهي بعدی این است که دربارهي برخی از ویژگیهایی که کاستلز به جنبشهای امروزین نسبت میدهد، میتوان تردید وارد کرد. اینکه تا چه حد جنبشهای اجتماعی جدید فاقد رهبرند، محل سؤال است. برخی تحقیقات نشان دادهاند که اگرچه شاید از رهبران کاریزماتیک یا رهبران حزبی پیش رو خبری نباشد، با این حال، هر جنبشی فعالینی دارد که خطوط اصلی حرکت را مشخص میکنند و در قامت پیشروان حرکت، جلوهگر میشوند.
نکتهي بعدی این است که کاستلز چندان به پیامدهای این جنبشها نپرداخته است؛ هرچند تاریخ نوشته شدن کتاب احتمالاً مهمترین دلیل این نپرداختن است. با این حال، نفس «جنبش» گویی چنان وی را به وجد آورده است که ضرورتی برای مطرح کردن مسئلهي پیامدهای چنین جنبشهایی ندیده است. بهترین تعبیر در این زمینه را احتمالاً آصف بیات ارائه کرده است. وی بین «انقلاب بهمثابهي جنبش» و «انقلاب بهمثابهي تغییر» تفاوت قائل میشود. از نظر او، غالب متفکرینِ بهویژه اروپایی، از جمله ژیژک و بدیو، بیشتر از هرچیز، در گفتمان انقلاب بهمثابهي جنبش قرار میگیرند: «روایتهای تحسینآمیز که عمدتاً بر انقلاب بهمثابهی جنبش تأکید کردند؛ بر جنبههای پُراحساس همبستگی و ایثار عمیق، ازخودگذشتگی و هدف مشترک، بر کمونیتاس (communitas) میدان تحریر اشاره داشتتند. اینجا توجه بر آن لحظات فوقالعاده در هر حرکت انقلابی است؛ یعنی هنگامی که رفتارها و منشها ناگهان دگرگون میشوند، افتراقهای فرقهای از میان میرود، برابری جنسی حکمفرما میشود، خودخواهی افراد فرومیکاهد و تواناییهای چشمگیری از مردم در ابداع فعالیتهای سیاسی، خودسازماندهی و تصمیمگیری دموکراتیک دیده میشود. شکی نیست که این لحظات درخشان، ارزش آن را دارد که برجسته و ثبت شود. با این وجود، تمرکز بر انقلاب بهمثابهی جنبش، باعث شده است که ماهیت منحصربهفرد این انقلاب از جنبهی تغییر، پنهان بماند؛ بدون اینکه بتواند در اینباره که در فردای کنارهگیری دیکتاتورها چه پیش میآید، چیز چندانی به ما بگوید. این امر ممکن است تضادهای این خیزشها را از نظر ما پنهان کند؛ تضادهایی که محصول دوران سیاسی جدید هستند؛ دورانی که در آن، چشماندازهای وسیع و اتوپیهای رهاییبخش، جای خود را به پروژههای تکهتکه، بداههگری و شبکههای افقی نامنسجم داده است.» (بیات، ۲۰۱۴)
کتاب کاستلز نیز در زمرهي گفتمان انقلاب بهمثابهي جنبش قرار میگیرد و چندان درگیر مسائلی از جمله تغییرات واقعی در کشورهای مورد نظر نمیشود. با تمام تفاسیر، کتاب کاستلز کتاب بهنگامی است و برای کسانی که تجربهي زندهای از این وقایع ندارند، روایتی جذاب فراهم میکند. در نهایت، از نظر کاستلز، میراث جنبشهای اجتماعی شبکهایشده این خواهد بود که احتمال یادگیری دوبارهی چگونه با هم زیستن را افزایش میدهند؛ با هم زیستن در دموکراسی واقعی. (کاستلز، ۱۳۹۳: ۲۰۶)
مشخصات کتاب:
مانوئل کاستلز، شبکههای خشم و امید؛ جنبشهای اجتماعی در عصر اینترنت، ترجمه مجتبی قلیپور، نشر مرکز، ۱۳۹۳
نظر شما